خیلی وقته دلم منتظر بهاره ولی همیشه هوای دلم مث غروب پاییزه
شمدونی هارو دوباره روزی آبیاری میکنم گلهای بنفشه باغچه رو دوباره نوازش
روزی خواهد رسید که دوباره روزگارم بهاری میشه
اون روز نمیدونم کی هست
دیشب یه خوابی دیدم خواب دیدم داره بارون میاد
مادرم بهم گفت ایشااله که خیره بارون رحمته
مادرم همیشه یه گوشه خونه میشینه
نگران به ساعت نگاه می کنه و بعدش به من
بعد باچهره نگران با تسبیحش یه ذکری زیر لب زمزمه میکنه
حاضرم قسم بخورم ستارهای آسمون همون موقع
همه حواسشون به ذکر مادرمه
خیلی نگرانم و مضطرب
نمیدونم چیکار کنم......
نظرات شما عزیزان:
نظرات